چیزی که لب های ین‌دان می گفت: نیمه دوم قلبم رو دادم تا دیگه عاشقت نباشم. عشق اومد و عشق رفت
چیزی که ین‌دان نمی گفت: عشق یعنی همه چیزت رو بگذاری وسط و بازی کنی. نصف قلبمو دادم، کل قلبمو دادم. حالا هم می خوام بازم بازی کنم، هوس قمار دیگر دارم، ولی دریغ که دیگه نه جسمی برام مونده نه زمانی نه قلبی برای عشق ورزیدن. اون قدر فقیر شدم که دیگه چیزی برای دادن در عشق ندارم. دلم می خواست چیزهای بیشتری برای دادن می داشتم تا زمان بیشتری برای با هم بودن بخرم، مثل یک پروانه بودم که خنده آتش آفت من شد تا خودم رو بندازم وسطش.
آتش دیدم، هوس کردم، پریدم،… هرچه بیشتر می سوختم و نابود می شدم، شعله آتش قشنگ تر می شد، شراره ها گُر می گرفتند، انقدر زیبا بود که با اینکه از من تغذیه می کرد حاضر نبودم برای نجات خودم این زیبایی رو بهش پایان بدم. تمام شدم،…………. تنها چیزی که برای من موند هوس دیدن یه شعله شد، و خنده‌ای که دیگه مال و منالی برای پرداخت هزینه گزافش ندارم.
تا حالا کسی شنیده یک خاکستر، بازی عشق بکنه؟ اون دیگه همه وجودشو داده و تمام شده. تنها چیزی که برام می مونه هوس یه قمار دیگه است…که اون‌هم… بی خیال…

شخصیت یینگ یوان، در واقع مشتق شده از شخصیت رون‌یو عه
دقیقا توی هر دو زندگی دختره رو برد ستاره بچینن ، ستاره ببینن… ویچی بازی کنند…
بعد جالبه اینجا ین‌دان از ستاره دیدن زده شد، تانگ‌ژو از شطرنج بازی کردن….
اینطوریه که شخصیت ها تکامل هم پیدا میکنند

بعد یادتونه که یکیشون توسط چندتا خدای اهریمن داشت تحریک می شد که بهش بگه دیگران رهات کردن، بعد این مثلا خیلیی بلد بود کظم غیظ کنه!! مثلا بگه من با این حیله ها نمی لغزم… برو بمیر، تو اگر آدم بودی مثل آدم می جنگیدی
بعد چی شد؟ وقتی یینگ یوان اومد، یهو شیر شد، اومد حُسن به خرج بده! حسن افاضات بفرمائه، شروع کرد کاری که ازش نخواستن رو انجام بده، ماره رو زخمی کرد، اون خون سبزش ریخت رو یینگ یوان که در نهایت باعث شد زحمت یینگ یوان ده برابر بشه تا گند این آقا رو تمیز کنه
بعد یینگ یوان داشت نیم ساعت سقوط آزاد می کرد، این سه تا نوگول هستی فقط داشتن نگاه می کردن! با اینکه قدرت پرواز و اینها هم داشتن می تونستن بهش برسن.
اقلا همون یارو کودنه که زد خون سبزهای مار رو ریخت بیرون، عقلی کردی، رفت یینگ یوان رو گرفت
بعد اون سه تا فرمانده چلاق وقتی خوب یینگ یوان لت و پار شد، گفتن برو استراحت کن! ما هستیم.
آره جون خودتون، خیلی هستین! اون وقت تا حالا که داشتین در و دیوار رو نگاه می کردین.
بعد خوب که به یینگ یوان عذاب وجدان
به قول خارجی ها:
I told you so کلی عذاب وجدان بهش دادن،
اش کردن،
بعد یهو معلوم نشد چرا شهید شدن! همه کارها رو که یینگ یوان کرده بود!
کلا اینطوری شد که یینگ یوان همه کارها رو کرد، لت و پار هم شد، ولی تهش خودش از خودش متنفر شد!
درحالی که نرمالش این بود که دادگاه جنگی تشکیل بدن و حماقتهای تک تک اینها رو بررسی کنند، ولی کلا دادگاه های بهشتی فقط برای جرم عاشقی کار می کنه، عزیزان و نوگلان انواع جرمهای فجیع رو هم انجام بدن، هیچ اشکالی نداره
تهشم همه کاسه کوزه ها سر یینگ یوان می شکنه، مخصوصا که خودش هم تله خودبَد پنداری هم داره، دیگران راحت روی این ویژگی اش سوار میشن.

شما دارید به گناه می افتید و نباید در قید و بند هوی و هوس باشید!

واقعیتش اون اتحاده است که ازش می ترسند.
تکنیک همیشه مافیا این هم هست
به نظرم یینگ یوان خودش رو بازیچه دست می کنه، هربار که می گذاره با کلمات پرابهت و پرطمطراق اون رو به یه وظیفه والا هدایت کنند و از عشق دورش کنند. درد بزرگتر اینه که خودش هم دیگه اتوماتیک، خودش رو سانسور می کنه. این اصلا به نفع هیچ کسی نیست، در واقع به نفع مافیاست فقط.